معنی بازی بزرگان
حل جدول
فیلمی از کامبوزیا پرتوی
بزرگان
مفاخر
کبار
اعیان
اکابر
تصویر بزرگان
شمایل
همراهان بزرگان
مرکب
لغت نامه دهخدا
بزرگان. [ب ُ زُ] (اِ) ج ِ بزرگ. اعاظم. امجاد. اماجد. اکابر. اشخاص بزرگ و مهم. سران. اعیان.اشراف. امیران. (از یادداشتهای دهخدا):
همان اندریمان که پیروز گشت
بکشت از بزرگان ما سی وهشت.
فردوسی.
همه اعیان و بزرگان درگاه نزدیک وی رفتند. (تاریخ بیهقی).
بزرگانْش گفتند کز بیش و کم
اگر بخت یاور بود نیست غم.
اسدی.
گوئی که از نژاد بزرگانم
گفتاری آمدی تو نه کرداری.
ناصرخسرو.
و بمشایعت او جمله ٔ لشکر و بزرگان برفتند. (کلیله و دمنه).
پیش بزرگان ما آب کسی روشن است
کآب ز پس میخورد بر صفت آسیاب.
خاقانی.
بباید ساختن با داغ دوری
که عیب است از بزرگان ناصبوری.
نظامی.
امراء خراسان و بزرگان اطراف در مجلس او صف کشیدند و پیش تخت او بایستادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 176).
بزرگان ِ پس رفته نشتافتند.
امیرخسرو.
سخنی بی غرض از بنده ٔ مخلص بشنو
ای که منظور بزرگان حقیقت بینی.
حافظ.
فرهنگ فارسی هوشیار
اعاظم، اکابر، اشخاص مهم، سران، اعیان، اشراف
واژه پیشنهادی
سران
کارگردان فیلم بازی بزرگان
کامبوزیا پرتوی
نویسنده فیلم بازی بزرگان
کامبوزیا پرتوی
فیلمبردار فیلم بازی بزرگان
حسین ملکی
موسیقی فیلم بازی بزرگان
مهرداد جنابی
مترادف و متضاد زبان فارسی
مهان، رجال، سران، اعاظم
معادل ابجد
300